بسم الله النور...
آمدنم بهر چه بود؟؟(2)(بخش اثبات ادبی)
هرچه فکر میکنم چرا روی این زمین خاکی ایستاده ام چیزی یادم نمیاید...اما دیده ام که روی این خاک اگر دانه ای فروکنی و مراقبش باشی میتواند تبدیل به یک درخت سودمند شود ،این دنیای خاکی دار رشد و کمال و رسیدن به "ثمربخش بودن است"...همه در تلاشند که "هدر رفته "نباشند...
خدا مرا آفرید و فرستاد روی زمین با چند سرمایه..سرمایه ی آدمی عمر او بود و جانش.و نیش زهر آلود روزگار هر روز بیش از دیروز سرمایه های اورا می مکید...چون ماری بزرگ بر روی آن نشسته و درکمین بود"وفرصت ها چون ابر درگذرند..."
آدم آمد توی این زمین خاک آلود رشد کند .دانه های وجودش را بکارد وآبیاری کند(مراقبه کند و محاسبه کند )و منتظر فصل برداشت بماند .
من آمده ام تا سرمایه هایم را اینجا به خرج "سعادت" برسانم...آمده ام تا بدانم، بفهمم،ایمان بیاورم و عاشق شوم...
"هرکس در جستجوی من باشدمرا می یابد،هرکس مرابیابد عاشقم می شود،هرکس عاشقم شود عاشقش می شوم و هرکس را که عاشقش شوم میکشم و خودم خونبهای آن هستم"
ما در این دار خرید و فروش هر روز به ناچار عمر و جان از کف میدهیم و چیزی جای آن برداشت میکنیم(یک قدم نزدیک شدن به سعادت یا شقاوت).
آدم میاید که تجارت کند و سعادت را بخرد...وسعادت یعنی رسیدن!یعنی رشد! یعنی پرنده وجود آدمی تا آسمان اوج گرفتن...
بی شک همه در پی رسیدن به خوشبختی اند . چه کسی آمده تا شقاوت را برگزیند؟
پس چرا بعضی رستگار نمیشوند؟ و خدا هم میگوید که"انه لایفلح الکافرون/انه لایفلح الظالمون"خدا کافران را رستگار نمی کند/خدا ظالمان را رستگار نمیکند.
چون به حکم آمیخته بود حق و باطل اینطور نیست که وسایل رسیدن به سعادت یک طرف باشد وشقاوت معلوم و مشخص سمت دیگر.بلکه حق و باطل در هم پیچیده اند و اینها برای مردم آزمایش است تا مومن و کافر جداشوند و حق به حقدار رسد. (و لیعلم المؤمنین . ولیعلم الذین نافقوا...آل عمران 166و167)
و تشخیص آن چراغ را میخواهد...به این راحتی ها که نیست ...مصباح الهدی میخواهد...سفینة النجوه میخواهد..
باید به حبیب و محبوب واقعی خدا اقتدا کرد .به رسول الله که "فی رسول الله اسوة حسنة".
و رسول الله می گوید :"انی تارک فیکم ثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی"
پیداکردن هدف و مسیر از قرآن و اقتدا به اهل بیت.
باید ببینیم قرآن درباره هدف خلقت چه میگوید؟ اهل بیت رسول چه میگویند؟
خدا در کتابش میگوید:"وماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون/ 56ذاریات"
ودر روایات داریم که :"لیعبدون أی لیعرفون." عبادت یعنی شناختن.
چطور "عبادت " همان "شناختن "است؟
"
عبادت=اطاعت(انجام واجبات ترک محرمات)
اطاعت => محبت => معرفت
=>
"عبادت یعنی معرفت"
"لیعبدون أی لیعرفون"
"
معرفت محبت می آورد، محبت اطاعت می آورد ، واطاعت همان عبادت است.
واطاعت یعنی انجام واجبات و ترک مستحبات.
باید خدا را بشناسیم تا به حقیقت وجود برسیم و به نیروی نامحدود وصل شویم.وکسی که به چنین نیرویی وصل شود او هم هنگامی که بگوید"کن" "فیکون" می شود.
*****
رسول الله و اهل بیتش مظهر حبل الله المتین هستند.ریسمان اتصال به معبود ،اتصال به بینهایت تر از بی نهایت.
خدا اورا با قرآن فرستاد که در آن خودش را معرفی کرده .انمسان را و همینطور دنیای اورا واین به انسان کمک میکند تا به معرفت برسد.
"قرآن ؛ آیینه زلال خداشناسی"
مسلما با آیات محکم و متشابه قرآن یک انسان معمولی به تنهایی نمیتواند از آن معرفت کسب کند همیشه چند قدم بیشتر نمیتواند پیش برود. و یکی از فلسفه های آیات متشابه همین است که ما به اهل ذکر و اهل علم پناه ببریم"فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لا تعلمون")/پس از اهل ذکر بپرسید اگر نمیدانید.43نحل)و در آن گمراه نشویم.
خدا این علوم را فقط به اهل بیت آموزش داد چون هرکسی توان و ظرفیت این همه علم و حکمت را ندارد.و ما باید از آنان علوم آفرینش را بیاموزیم.
خداوند به خوبی درکتابش خودش را معرفی میکند از اثبات فلسفی وجود تا اسماء و صفاتش و پاسخ به بهانه های کافران.
الله نور السماوات و الارض (خدانور آسمان ها و زمین است)35نور
الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها(خداکسی است که بالا برد(پایه های)آسمان را به غیر از ستون هایی که دیده شوند...)2رعد
الله لا اله الا هو الحی القیوم....(خدا هیچ خدایی جز او نیست که او زنده و پاینده است)بقره 255
وآیات بیشماری که خود را در آن معرفی کرده و در روایات نیز احادیث توحیذی در این باب کم نیست و شاید یکی از برجسته ترین آنها خطبه 1نهج البلاغه باشد.
وقتی انسان این آیات را باتوجه بخواند نسبت به پروردگارش معرفت و محبت پیدا میکند و کو آن معرفتی که اطاعت نیاورد؟
"راهکار عملی"
برای خداشناسی باید به 2چیز توجه کرد: "تفکر در طبیعت و در وجود خودمان"
(و فی الارض ءایات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون و فی السماء رزقکم و ما توعدون)(ودر زمین نشانه هایی است برای یقین کنندگان و در خودتان پس چرا نگاه نمی کنید و در آسمان رزق شماست و آنچه وعده داده می شوید)ذاریات20و21
--- > شناختن خود و دنیای اطراف خود
الف)شناخت خود و متصف شدن به صفات الهی
1.شناختن نقاط ضعف و قوت"آنچه هستیم"(کسب به وسیله ی محاسبه)
2.تلاش برای رسیدن به انسان کامل معرفی شده در قرآن و در روایات"آنچه باید بشویم"(کسب به وسیله مراقبه)
و شاید این اگر بر مبنای اسلام باشد بشود همان شناخت و اطاعت و عبادت چرا که حاصل این دو مرحله رسیدن به خدا شناسی . رسیدن به خدا شناسی در پی شناخت عجز و ناتوانی خودمان.
ب)شناخت دنیای اطراف
شامل شناخت فلسفی جهان،شناخت علمی جهان ،شناخت انسان ها و اجتماع و ....(نظر شخصی!)
ج)ارتباط مستمر با دو ثقل اکبر واصغر
1.تلاوت مستمر قرآن
2.توسل روزانه به اهل بیت
3.آشنایی با سیره ائمه و الگوگیری از آنان(کمک به شناخت انسان کامل)
****
ماه ها و سالهاست در این زمین خاکی سرگردانم و به دنبال هدف روی آن میگردم. حالا فهمیده ام که انسان اگر انسانیت رابیاموزد به همه چیز میرسد وآنگاه خودش در این مسیرهدف خلقت را بسیار بیشتر و بهتر از ما خواهد فهمید...
و یار مهدی ...
ویارمهدی کسی است که در این راه جوانی ها داده است...
و یار مهدی کامل است ...
اوست که حقیقتا عاشق معبود شده و به اعلی درجات زندگی اش میرسد و اوست که با سعادت به هدفش خواهد رسید. کسی که هدف دارد و با آن هدف پیش میرود و مسیر را میشناسد و خسته نمیشود .
و یارمهدی شدن و به او رسیدن آرزوی هر مؤمنی است...
بنفسی أنت امنیة شائق یتمنی من مؤمن و مؤمنة ذکرا فحنا
به جانم قسم که تو همان آرزوی قلبی ومشتاق الیه مرد و زن اهل ایمانی که هر دلی از یادت ناله ی شوق سر میزند..
بأبی انت و امی یا مولای ...
***
پی نوشت:
1.حلول ماه رجب مبارک.
2.رمضان نزدیک است آماده شوید!
3.مشهد بوده ام.زیارت شما که زائری را زیارت کردید هم قبول(من زار زائرا...)
4.اعتکاف التماس دعا.
5. میدانم که متن هایم دارند تکراری میشوند وگاهی خط مشخصی برای رسیدن به انتها ندارند .لطفا راهنمایی بفرمایید و نظر دهید.(انگیزه وبلاگ نویسی بدون خواننده چیست؟)
بسم الله الرحمن الرحیم
آمدنم بهر چه بود ؟؟؟(بخش اثبات فلسفی)
فکر میکنم چرا روی این زمین خاکی ایستاده ام ؟...چیزی یادم نمیاید...
اما دیده ام توی این خاک اگر دانه ای را در زمین فروکنی و مراقبش باشی میتواند تبدیل به یک درخت شود.یک موجود سودمند. پس این دنیای خاکی دار رشد و کمال و رسیدن است. رسیدن به "ثمربخش بودن".همه در تلاشند که "هدررفته" نباشند...
****
1.خدا چرا ما را آفرید؟
*پاسخ اول:
خداوندا هدف شما از خلقت ما چه بود؟
در واقع اصل این سوال غلط و اشتباه است .
زیرا:
خدا درجواب این سوال یا باید بگوید هدف داشته ام یا باید بگوید هدفی نداشتم.
اگر جواب این باشد که هدف نداشته ام که با حکمت و علم خدا منافات پیدا می کند وچنین چیزی برای آفریدگار حکیم و علیم و بی نقص غیر ممکن است.
واگر جواب اینچنین باشد که بله هدفی داشته ام و هدفم فلان چیز است نیز امکان پذیر نیست زیرا :
ما وقتی هدفی را انتخاب میکنیم برای رسیدن به چیزی است.اما خداوند بی نیاز وغنی که هنگامی که اراده کند چیزی به وجود آید به سرعت موجود میشود چه نیازی به وسیله برای رسیدن به چیزی دارد . خداوندی که کن فیکون میکند هدف برایش مفهومی ندارد.ما انسان ها چیزی را آرزو میکنیم و هدف قرار میدهیم و برای رسیدن به آن از وسایل و غیره مدد میگیریم اما خداوندکه غنی باالذات است اراده اش با عملش یکیست و اراده اش با انجام آن هیچ فاصله ای ندارد.
پس در اصل این سوال از نظر فلسفی دارای اشکال است .
*پاسخ دوم:
خداوند آفریننده است و صفت او خالق است .وقتی کسی توانایی انجام کاری را به طور قطع دارد اگر آن کار را انجام دهد به او نمیگوییم چرا؟ بلکه اگر آن را انجام ندهد باید پرسید چرا؟
خداوند "خالق" است و این ازصفات اوست .اگر مارا خلق نمیکرد باید میپرسیدیم چرا؟
*پاسخ سوم:
حال خداوند مارا آفریده و ما دلیل آن را به درستی نمیدانیم .ما در دار امتحان و آزمایش آمده ایم و هر لحظه عمر در حال تلف شدن است و هیچ راهی برای فرار از این صحنه نخواهیم داشت.اگر بخواهیم مدام در حال پرسیدن این سوال باشیم به هیچ کجا نخواهیم رسید و دست آخر مغبون خواهیم شد شاید ما هدف خلقت را ندانیم اما مقصد خود را میشناسیم .پس تافرصت هست بایدتلاش کرد و سعادت را جست .شاید که با رسیدن به کمال به پاسخ این پرسش نیز دست یابیم.
***
پی نوشت:
بخش اول برگرفته از سخنرانی های دکتر محمدحسین بانکی
بخش دوم برگرفته از سخنان حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی
بخش آخربرگرفته از سخنان سرکارخانم فولادگر
منتظر بخش بعد باشید....
ادامه دارد...
- من شناسی(ویژه نامه تولد1)
من آمدم...
و
نسیم رأفت تو اولین درک من از دنیا بود.و صدای گریه خودم پیچید توی گوشم و صدای رحمت تو !و صدای رحمت تو از دهان مادر می آمد که: "آرام باش عزیزکم..."و عکس بهشت را میدیم در رخ مادر و بوی محبت تو را میشنیدم از آغوش او و آرام میشدم....(والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون /78نحل.و خدا شما را از شکم های مادرانتان خارج کرد و برای شما گوش و چشم ها و قلب قرار داد شاید که شکرگذار باشید.)
مرا پرورش دادی تابزرگ شدم (الذی خلقنی فهو یهدین/78شعراء.کسی که مرا خلق کرد پس او مرا هدایت کرد.)
آن زمان که اولین کلمات را مضمضه می کردم تو بودی که بر قلب مادر راندی که نام تو را به من بیاموزد..و زبانم را می چرخاندی و مرا بگو چه ذوق ها که نمیکردم..گفتی :بگو.گفتم.اسم خودت را یادم دادی اسمت را توی قلبم حک کردم...( 1 توضیح دارد)
چند روزی بود که چند قدمی برمیداشتم...هر زمان که می افتادم و صدای گریه خودم را می شنیدم دوباره نسیم رحمتت به صورتم میخورد که : بنده ی من!زندگی است ،دنیاست ...سختی هایش را باید چشید .
و یاد گرفتم که هر وقت زمین می خورم اگر الطاف تو نبود دست نوازشگر و دلداری دهنده مادر به سرم کشیده نمی شد...
و تو مرا رشد دادی...
(ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا اشدکم.../5حج.سپس شما رابه صورت طفلی خارج کردیم سپس هدف هدف این است که به حد رشد و بلوغ خویش برسید)
...و من گاه به بندگانت دل خوش می کردم و تو را ، تو که یک لحظه از من کوچک غافل نبوده ای-و نیستی-...تو را چه زود از یاد بردم...
وآنگاه تو مرا به زمین میزنی که دوباره یادم بیاید وقت زمین خوردن پناهم که بود کدام آغوش بود و کدام مأمن، که تو را به یاد آورم و خودم را...(لعلکم تذکرون/شاید متذکر شوید.)
و دوباره صدای گریه ام بپیچد توی گوشم و چه صدای آشنایی...اما نه ،این بار گریه تنها نیست ضجه است ، مویه است و ناله ، آدم که بزرگ شود وزنش هم سنگین تر میشود و آن وقت دیگر اگر بخورد زمین به گریه بسنده نمیکند ...اولش خوب داد میزند و هوار و تو فقط نگاهش میکنی ...ناگهان ساکت میشود و نگاهی به خودش میکند و نگاهی به تو...
واگر بفهمد این راز را دوباره ضجه میزند. و این بار ضجه اش از زمین خوردن نیست ،ضجه اش از غفلت است. از غفلت یاد تو ، ازفراموشی آن زمان که تنها پناهش توبودی و آغوش گرم تو.
وشاید اگر مرا به زمین نمی زدی هیچ گاه گریه نمیکردنم و هیچگاه این صدای آشنا و پرنشانه مرا به سمت تو نمی کشاند...
و من ضجه زدم تا خودت بیایی و آرامم کنی.خودت که دعوتم کردی..
و آخرش بشود که : من تو راپیدا کنم.تویی که گویند مهربان تر ازمادری و به حتم برای تشبیه ، موجودی مهربان تر ازمادر نیافته اند...
از ازل تا به ابد در آسمان رحمتت زیسته ام و تو همیشه در رحمتت را بر من گشوده ای..
خدای من! چطور تو را وصف کنم که تو ، تویی! و فقط خودت توصیف خودت.
ای مهربان تراز ...
(ادامه دارد...)
*******
پی نوشت:
1.این متن نوشته شده در:24فروردین
و
25فروردین ...تولد من.
2.وچقدر خجالت زده می شوم از این که بگویم یک سال بزرگ تر شدم درحالی که هنوز خیلی کوچکم.
3.آن یک توضیح این بود که: وقتی که حرف زدن را مضمضه میکنیم و موقع راه رفتن زمین میخوریم به ما یاد میدهند با یا علی ازجا بلند شویم .و چه بسا بچه هایی که این اولین کلامشان بوده و علی از نام های خداست...!
(و هوالعلی العظیم)
4.نکند نظردادن را فراموش کنید؟
5.التماس دعا !
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بعد التحریر:
-من شناسی (ویژه نامه تولد2)
تولد یعنی آمدن ! آمدن یک آدم خاکی دیگر توی این زمین خاکی ؛همه خوشحا ل می شوند به خاطر برکت آوردن آن مولود.خوشحالند به خاطر لطف و رحمت بیشتر خدا،خوشحالند به خاطر:... اما هیچ کس از دل کوچک آن مولود خبر ندارد؛ که چه میکشد،گریه میکند؛جیغ می زند.دلش حسابی میگیرد و بغض می خواهد خفه اش کند.و با آمدنش به این دنیا ، میترکد این بغض چند ماهه.
و جیغ میکشد و ضجه میزند و مویه...که چرا آمدم؟و اگر فرشته ای نبود که دلداریش دهد شاید خودش را می کشت.شاید دنیایی که او پیشتر در آن بوده معشوقه اش شده باشد!شاید هم نه، شاید آن جا احساس میکند که به خدا نزدیکتر است.و دلش برای خدا تنگ شود...بیچاره آن بچه چه بغض سنگین و آه درازی و چه حسرت و داغی بر دلش میماند،اما همه کمی بعد ، این داغ سنگین را یادشان می رود..یادشان میرود تا لحظه ی مرگ...
تا لحظه مرگ که دوباره میخواهند ببرندشاز این جا ؛ببرندش جایی که دنیا نسبت به آن مثل همان رحم تنگ مادر است...و دوباره همان بغض سنگین برگلویش می نشیند ..اما این بار بغض ها با هم فرق دارند:بعضی برای دل کندن از خانواده و اموال و دنیایی که آبادش کرده اند و بعضی از ترس و خوف از اعمالشان و بعضی...
آنجا دوباره این داغ می نشیند روی دل آدم و یادش میاید مبدأش را .یادش میاید که از کجا آمده ..اما اینجا دیگر فرشتگان همه کس را بشارت و دلداری نمی دهند...در آن لحظه بعضی معشوقین خود را میبینند و درسوز عشق انها به سوی خدا پرواز میکنند آنان امامانشان را ملاقات میکنند وفرشتگان به اینان سلام و درود می فرستند.(لهم البشری فی الحیوه الدنیا و فی الاخره...64یونس.)
و لی بعضی دیگر چنین حال خوشی ندارند.فرشتگان آن ها را به ضجه و مویه در میاورند و این بار صدای گریه خانواده اش می پیچد توی گوشش. و دیگر آن وقت رحمت خدا شاید شامل همه نشود.آنان که عمری در دنیا به خوشی های حرام دل بسته اند و صدای خنده ها و شادی های حرام و نا به جا درگوششان بوده حال دوباره صدای گریه میپیچد در گوششان. همان گریه ی پر از حسرت و اندوه .و آنان که همیشه در دنیا از خوف خدا گریسته اند و از لذات حرام چشم پوشیده اند ..برای او ، آنان امروز در گوششان صدای بشارت ملائکه میپیچد که: سلام علیکم ادخلوا الجنه
الف)*از کجا آمده ام؟!
من از کجا آمده ام؟ این جا چه میکنم؟از آن زمان که به خاطر می آورم دو پایم روی این زمین سفت بوده و بدنم ، رو ی آن ستون! از ان وقت که یادم می آید نفسی داشته ام که بالا می آمده و پایین می رفته...چشم که باز کردم روی این زمین بودم ، خودم را که نگاه کردم و شناختم که_من_خودم را همینطور یافتم...حتی در کهنه ترین خاطراتم کنکاش میکنم ...من از کجا آمده ام؟
همه ی انسان ها همینطورند ..هیچکس یادش نیست از کجا آمده.اما آن ها که زودتر از من آمده اند میگویند ما تو را می دیدیم که پناهگاه کوچک و امنت را رها میکردی و به دنیای ما آمدیم و ما تو را می دیدیم که طعم حیات را میچشیدی و در آغوش مادرت هر روز بیشتر رشد می کردی و ما تو را دیده ایم آن زمان که هنوز بدنت روی این زمین خاکی ستون نشده بود ،و تورا دیدیم که یک روز روی دوپا ایستادی و شدی همین موجود دوپای امروز...
خدا می دانست یک روز انسان به خودش می آید ، چشم باز میکند و فقط میبیند که "هست" اما هرچه بیشتر فکر میکند که از کجا آمده، کمتر به نتیجه میرسد...
خدا این ها را میدانست . برای بشر یک کتاب فرستاد گفت بنده ی من این را بگیر و خودت را در آینه زلال آن پیدا کن! دریچه ایست به سمت حقیقت خودت ، قطعه ای است از عرش تا یادت بیاید روزهای بهشت را ..بوی بهشت بپیچد توی خاطراتت ...و یادت بیاید که "تو از منی" و یادت بیاید که تو را برای خودم ساختم...واصطنعتک لنفسی/41طه/...
خدا می گوید بنده ی من من تو را از خاک آفریدم.اما چه خاکی؟ یک گل خشکیده از گلی بدبو(ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون/26حجر) و تو را شکل دادم صورتگری ات کردم. اراده کردم که باش! پس موجود شدی...و از روح خودم در تو دمیدم(و نفخت فیه من روحی /29حجر)
روحی از جانب خودم روحی مقدس ...و با این روح به تو شرافت بخشیدم تو( یک گل خشکیده بدبو) را تا اوج بردم تا جانشینی من در زمین.. وحتی تا رسیدن به ملکوت...
********
و انسان دوبعد شد : خاک پست، روح خدایی، حال خودش برگزیند : بشود کاالانعام بل هم اضل؟یا هم ردیف عباد مکرمون؟
بعضی انسان ها فقط به جنبه های خاکیشان نظر میکنند و روح خداییشان را به دست فراموشی می سپارند و یادشان میرود که از آن بالا آمده انداز عرش خدا آمده اند آن وقت است که محکم میچسبند به همین زمین همین جنس خود... خاک و خاک ، تعلقات خاکی....
و بعضی ها ی دیگر در عین اینکه خاکیند اما از شوق رسیدن به ملکوت چشم هایشان خیره به آسمان میماند بال هایشان را باز میکنند و با سرعتی عجیب به سمت او اوج میگیرند...آن ها از تعلقشان به خاک دل میکنند از خودشان دل میکنند، و اوست که حکمت خدا را از روح مقدس فهمیده و اوست که میشود "صبارشکور" شکر گذار "و نفخت فیه من روحی" ...
و آدم چشم باز کرد و دید که "هست"...و یک روز چشم میبندد و آن گاه....
ادامه دارد....
سه شنبه 18اسفند88