سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 38166
کل یادداشتها ها : 28
خبر مایه

موسیقی


< 1 2
 ؛ به نام حق؛نسیمی از نهج البلاغه...... وقتی در جستجوهایم به سایتی می رسم که خیلی زیبا و پربار و سر پاست یک حس تعجب همراه با حسرت در دلم به وجود می آید که چطور من تا به حال این صفحه را ندیده بودم....گاهی که نویسنده ای با کتاب های ناب را می شناسم و کتاب هایش را می خوانم  درمیمانم  که چطور این همه وقت بی توجه از کنار چنین نام معروفی گذشته ام و چنین چیزی را ندیده ام و حال دیگر اگر ببینمش هر چه باشد آن کتاب را قاپ می زنم......این حس حسرت و عقب ماندن از دیگران را شاید همه مان تجربه کرده باشیم.من وقتی با نهج البلاغه هم آشنا تر شدم شاید کم و بیش همینطور شدم....این جا  چند قسمت کوچک اما زیبا از این کتاب را می گذارم تا دل همه مان به انوار قلب امام عزیزمان حضرت علی (ع) روشن شود. ·        انسان را با تکبر چه کار در آغاز نطفه بود و سر انجام مرداری است نه میتواند به خود روزی دهد و نه مرگ را ازخود براند.·        .....و خورشید نور افشان و ماه پرتو افکن را در آن (آسمان) روان ساخت در حالی که هریک از آن ستاره ها و خورشید و ماه را در چرخ گردان دور زننده و در جنبش در آورد.......·        ......و سپس از روح خود در آن دمید  تا به صورت انسان در آمد،‌انسانی که دارای فکر و اندیشه است و می تواند آن را به کار بندد و همه چیز را به تصرف خویش در آورد. دست و پا و سایر اعضا را به او داد  تا خدمتگذار وی باشند و دستوراتش را اجرا کنند......شناختی به او داد تا بتواند تفاوت حق و باطل را بشناسد.(طبق این سخن باید گفت که عقل و وجدان هرکس برای خود او تا زمانی که آن ها را سرکوب نکرده پیامبری است درونی و این حرف که باید به حرف دل گوش کرد در بعضی مواقع کاملا هم اشتباه است.)·        خداوند بندگانی دارد که نعمت های خاصی به آن ها بخشیده تا دیگر بندگان از آن بهره گیرند به همین جهت مادام که از این نعمت ها بذل می کنند خدا آن ها را در دستشان ثابت می دارد اما هنگامی که بخل ورزند از آن ها میگیر و به دیگران می دهد.·        .....پس منزه است خدایی که شب را وسیله ی ارتزاق و روز را وسیله ی آرامش آن ها (خفاش ها) قرار داد. و از گوشت های بدنشان برایشان بال هایی قرار داد که در مواقع لزوم با آن ها پرواز کند. گویا بال هایشان مثل لاله ی گوش است که دارای پر و استخوان نیست (غضروف است ) ولی جای رگ ها را در آن آشکارا می بینی خفاش دو بال دارد که نازک نیستند تا پاره شوند و کلفت نیستند تا سنگین باشند و مانع از پرواز شوند. پرواز می کند در حالی که بچه اش به او چسبیده و پناهنده شده اگر بنشین مینشیند و اگر بالا رود بالا می رود از او جدا نمی شود تا آن موقع که اندامش نیرومند گردد تا بال او قدرت برخاستن را پیدا کند.(زمانی که من یک مستند علمی در مورد خفاش ها میدیدم ظرافت کلام امام را دریافتم و این نکات را در آن مستند هم درباره خفاش بیان میکردند طوری که گویی تازه کشف شده اند.اما من در تعجب فرو رزفتم وقتی دیدم 1400 سال قبل چنین کلام پرگهری را اماممان فرموده اند در حالی که....) ·        .....خدایا اگر ندانستم که از تو چه بخواهم و از در خواست خودم حیران بودم تو مرا به آنچه صلاحم هست رهنمون باش و دلم را بدانچه رستگاری من در آنست متوجه فرما که چنین کاری از تو شگفت آور نیست.......... حالا خودتان حق بدهید نباید حسرت خورد ؟ که چرا از این ها بی خبر بودم ؟    
  
 زیر نور چراغ کوچه ، در باز شد.یک مرد روحانی و دونفر کت و شلواری بیرون آمدند.هنوز چند قدمی به طرف سر کوچه نیامده بودند که مرد روحانی احساس کرد انگار همراهانش سخن خصوصی با هم دارند. پس قدم هایش را تندتر کرد.ناگهان کسی از تاریکی صدا زد : ((استاد!))استاد به سوی صدا برگشت و گفت : ((جانم!))صدای شلیک تیری از تاریکی برخاست، خون در پیشانی استاد شتک زد و او بر زمین افتاد.... البته تیری که در آن نیمه شب از تاریکی شلیک شد نقطه ای بر پایان زندگی استاد مطهری نبود بلکه  آغازی دیگر در زندگی او بود...... امام او را پاره ی تن خود نامید و در عزایش اشک ریخت.در این روز فراوان بودند کسانی که به فکر فرو رفتند   : ((این مرتضی مطهری کیست که در سوگش مرد بزرگ و بردباری مانند امام خمینی چنین اشک می ریزد؟به راستی او کیست؟ و چگونه باید به این پایه رسید؟))  (منبع:کتاب استاد مطهری /محسن مؤمنی)  ***********************  ـ استاد؟ـ جانم؟ـ. ........صدای افتادن عینک روی زمین....و شکستنش....نه...... صدای گلوله بود..نه.. صدای....صدای شهادتین استاد بود.....نه... صدای بال های فرشتگان بود.....همان ها که برای استقبال از استاد آمده بودند..........به این جا که رسیدم اشک هایم تاب ماندن در چشم ها را نیاوردند.... و بر گونه لغزیدند...استاد را؟ آخر که دلش آمد؟ استاد؟!همان که اینقدر مهربان بود و دانا...؟ استاد را؟به آن عظمت و بزرگی ...شهید شد؟ خدای من! .....مصیبتی است ....مصیبتی است بی درمان.....استاد مهربان بود....مهربان...حتی با آن که گلوله برجان پر گهرش فشاند...((جانم...؟؟!!!!))
  
+ سلام دوستان .طاعاتتون قبو ل و التماس دعا.چندتا سوال که میخوام لطف کنید با دقت جواب بدید:1.به نظرشما حافظ قرآن کیه ؟.2شماچه تصوری درمورد یک حافظ قران دارید3.حافظ قرآن چه وظایفی در جامعه داره؟4.شما چه انتظاراتی از اونا دارید؟




+ یه امتحان خیلی مهم دارم التماس دعا


+ با سلام.بی صبرانه منتظر شنیدن انقاداتتان در مورد متن هام هستم.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ