سلام!
این روزا بارون قراره بیاد تو قلبامون...
قراره بارون بیاد و ان شا الله همه بدی ها رو بشوره و بره....
من قلمم چیز قابلی برای گفتن نداره اما اومده یه جمله ی قشنگ که توی یه سررسید شخصی خوند رو بنویسه....:
"خاک بر سر این خاک زاده که نفهمید معشوقه اش ورای خاک است..."
و اومده تا یه کمی بیشتر ببیندتون ...
چون از فردا دیگه میرم وارد میشم...
وارد سالی که برام خیلی عزیزه...
اگه دلم آسمونی شد و بارون گرفت توش حتما سهم بارون شما رو از ابر بهار میگیرم و براتون میفرستم....
اما شمام قول بدین بیاین و اونو بگیرین و اصلا اگه یادم رفت حتما برام نظر بذارن که چرا سهم بارون مارو نمیاری....
حواستون باشه آبش زمزمه. آب بارون زمزم.اگه نخواهیدش از دستتون میره.
.نه شوخی نمیکنم...آب این بارون واقعا زمزم ه ....
مگه چشمه ی زمزم جایی جز "مهبط الوحی"ه؟
مگه وحی همون قرآن نیست؟
خوب منم همون دور و برام....
ان شا الله کنار دریا ی قرآن قراره باشیم ....
همونی که چشمه ی زمزم بش میریزه دیگه....
پس یادتون نره بیاید ا
منتظرم..
در پناه قرآن.
پ.ن:.
نمیدونم چرا شما نظر نمیدین؟
میدونین چقدر نظر دادنتون برام موثره؟
هروقت متن خوب میذارم و زود زود آپ میشم دلیلش فقط همینه...