خدایا قلبم آنقدر صاف و پاک نبوده که از تو آب زمزم هم بخواهم....اما تو خودت پاکش کن .
گناهانم را محو کن برایم...
قلبم کثیف است کثیفش کرده ام ...خودت پاکیزه اش کن ! طاهرش کن...
با نور ولایت چراغش بزن...چراغانی اش کن ...
آن وقت عطر و بوی گل ها توی آن میپیچد...گل هایم می شکفند...آن وقت راه گل ها را که بگیرم بروم میرسم به....
وای خدایا چه میبینم؟خودش است آب زمزم ...
این ها همه از برکت آب زمزم است...
گل چه می خواهد مگر؟ آب و خاک ونور...
که چه شود ؟ ریشه دار شود.
قرآن میخواهد(آب زمزم) و اهل بیت (نور ) و یک آدم خاکی ،یک فطرت پاک....
که چه شود؟ ریشه دار شود.
اگر آب و نور باشد اما خاک قابلیت نداشته باشد چه میشود؟
یا میشود صم بکم عمی فهم لا یرجعون
یا میشود ولا یزید الظالمین الا خسارا
که البته اینها هردوشان آخر راهشان یکیست.
اما اگر خاک قابیلت داشته باشد چه؟
میشود شفاء و رحمت للمؤمنین...
و ننزل من القرآن ماهو شفاء و رحمة للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا
اصلا برای همین است که میگویند فضایل و رذایل در وجودتان ریشه می دوانند.
خوب خاکیم دیگر ...
خاک را هم هرچه تویش بکاری همان رشد میکند ، حالا دیگر خودت مخیری که چه بکاری گل بیخار یا علف هرزه اولی قابلیتت را زیاد میکند و دومی کم...
آخر آهنگ حرف هایم تمام شده نیست اما من باید صدق الله را بگویم...
پ.ن:
اگر خدا مرا دوست نداشته باشد آنگاه سرم را رو به آسمان بلند میکنم و فریاد میزنم خدایا این فراق و هجران کی به پایان میرسد؟
یک صلوات بفرست و یک نظر خوشکل برایم بده، نمی خواهی که ذوقم کور شود؟